Tuesday, June 29, 2010

.
.
.
.
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند

Monday, June 28, 2010

از ننوشتن و نگفتن

این حرف های ناگفته است که می ماند
حرف های ناگفته رو باید بر سر دار برد
حرف های ناگفته رو باید به چشم های خیس تو جوری گفت که باور کنی راست هستند
حرف های ناگفته رو باید به هوا گفت، تا بشن باد هوا. باید زیر آب فریادشون زد تا بشن آبکی
اینجوری دیگه یکی مثله تو بهش گوش نمی ده

Monday, June 7, 2010

فرزندانم

امیدوارم هیچکدومتون چیزی رو گم نکنید
و اگر گم کردید، پیدایش کنید
و اگر پیدایش نکردید، فراموشش کنید که روزی چنینی چیزی داشتید
و اگر فراموش میکنید، بعد از چند وقت دوباره یادتان نیاید
و اگر یادتان آمد، به دنبال دوباره او نروید
و اگر به دنبال دوباره او میروید، دیوانه سر دیوانه پا به دنبال او بروید

Sunday, June 6, 2010

درد تنهائی چشان

فیلم در شهر سیلویا فیلمی بود که فقط دوست خوبی مثله سعید میتونست بهم بده
فیلم خیلی آرام جلو میرود و خیلی آرام تموم میشه
و بیانگر مدت کوتاهی ست(چیزی نزدیک یک روز) که میتونه یک روز از زندگی هر کدوم ما باشه هستش.

در شهر سیلویا تنها کسی که گم شده بود همان سیلویا بود
سیلویا مانند همه چیزهایی که درست وقتی به دنبالشان هستیم گم میشوند، گم شده بود.
و انگار همه ما به ۶ سال زمان احتیاج داریم تا به این نتیجه برسیم که باید باز گردیم به شهر سیلویا و او را جستجو کنیم.
اما از آنجائی که ما هم سیلویای زندگی خود را گم کرده ایم همراه بازیگر به دنبال او میرویم
سرگشته در شهر میچرخیم و با تقریب خوبی همه را سیلویا میبینیم
و دست آخر این تو هستی که باز باید ثابت کنی هنوز ایمان داری به پیدا شدن سیلویایت؟
در شهر سیلویا حکایت سرگشتگی همه سیلویا گم کرده هاست