Wednesday, December 30, 2009

ترکیب جدید

به یه ترکیب جدید دست پیدا کردم
یه لیوان نوشابه سون اپ (سپرایت) رو و مقداری یخ بردارید و توش لیمو فشار بدید
حرفه ای میشه

------
پی نوشت: من از مخالفین سرسخت نوشابه ام و این گفتار تنها جهت آزمایش آورده شده است

Tuesday, December 22, 2009

wikipedia

I have been following the trend of wikipedia donations during last weeks, wondering if it could make 7.5 m USD by the end of the year, but now it seems that it's became tough, as Jimmy Wales stated an appeal for that. So if any of my friends who could pay some money for this foundation, I am asking them to make a donation today.

Sincerely

Friday, December 11, 2009

بحثهای سیاسی من

آقا ما نمیتونیم برای خوابگاه خودمون هم تصمیم بگیریم
یعنی حتی عرضه اون رو نداریم كه یه اینترنت یا ماشین لباس شویی
از دانشگاه برای خوابگا بگیریم
بعد میخوایم حکومت رو هم عوض کنیم
خب نمیشه
این رو داشتم برای دوستم میگفتم بعد یه جمله قصار هم
با صدای رسا بهش اضافه کردم كه:
اصلا تو مگه چه ..هی برای مملکت خوردی كه حالا میخوای مملکت واست ..ه بخوره!!!

حس کردم تو فکر فرو رفت

Wednesday, December 9, 2009

freedom! forever!



fairness, justice and freedom are more than words they are perspectives.
so if you've seen nothing; if the crimes of this government remain unknown to you, then I would suggest that you allow the 5th of November* to pass unmarked.
But if you see what I see; if you feel as I feel; and if you would seek as I seek then I ask you to stand beside me.
--------------------------------------------
from: V for Vendetta
*: it was a proposed day
of evolution from V



Saturday, December 5, 2009

خبر

میگن عباس قلی خان صاحب فرزند پسر جدیدی شده و تصمیم گرفته در تربیت این یکی دقت بیشتری کنه

پ. ن. : من همیشه گفتم كه اگه اسم بچه رو بذاری علی مردان خان، نباید
هم انتظار داشته باشی كه وقتی بزرگ شد دکتر، مهندس بشه

Sunday, November 29, 2009

i'm feeling lucky!

وقتی دیگه هیچی به ذهنتون نمیرسه كه سرچ کنید
احتمالا سرچ کردن
i'm feeling lucky
فایده چندانی
نداره
همیشه اولین چیزی كه میبینید بهترین چیز نیست

کپی در روز روشن

آقا من این رو از تو یه وبلاگ كه در گوگل ریدر شیر شده بود برداشتم
گفتم كه نگید رفرنس ندادی حالا بماند كه خود وبلاگ هم از یه کتاب برداشته

عشق تو را من اختراع کردم

تا در زیر باران بدون چتر نباشم

پیام های دروغین از عشق تو برای خودم فرستادم!

عشق تو را اختراع کردم ،

چونان کسی که در تاریکی،تنها ،می خواند

تا نترسد

ابدیت ،لحظه ی عشق / غاده السمان / ترجمه ی دکتر عبدالحسین فرزاد

Tuesday, November 24, 2009

خرید به سبک دانشجویی

بعد از این كه با محمد یک ساعت دمبال مغازه لوازم کوهنوردی مورد نظرش میگشتیم
و بعد از این كه ده دقیقه از توضیحات فروشنده مبنی بر اجناس مختلفش گذشت
فروشنده با این کلمات مواجه شد

این قیمتها تومانه؟؟؟؟
نمیشه
ریال باشه
من واقعا دلم میخواد كه ریال باشه
حالا نمیشه این دفه رو ریال حساب کنید؟


تنها شناسی كه آوردیم این بود كه فروشنده در نهایت یکم آشنا در اومد مگه نه با تیپا ما رو انداخته بیرون

Tuesday, November 17, 2009

forbidden country

جالب آنجاست كه حتی گوگل هم تعدادی از سرویس هایش را از جماعت اینترنت وصل شو! در ایران دریغ میورزد
و مثلا با وارد شدن به گوگل لب با این پیغام مواجه میشوید كه
You are accessing this page from a forbidden country.
حالا خود ایران را کاری نداریم كه یکی رو گذاشته پای شیرفلکه اینترنت هی فیلتر میکند ولی آخه یکی نیس به گوگل بگه بچه که زدن ندارد.
خداییش این نظر تنگی رو از گوگل انتظار نداشتم.

نظام دانشگاهی، دانشگاه نظامی

امروز نشسته بودم تو سایت همش احساس میکردم یکی پشت سرمه نگو دوربین مدار بسته گذاشتن
دستتون درد نکنه انقد نگران ما هستین

Friday, November 13, 2009

در آخرین تقسیم بندی

افراد به دو دسته تقسیم میشوند
کسانی كه عکس پروفایل شان با عینک دودی ست؛ کسانی كه عکس پروفایل شان بدون عینک دودی ست

جدیدا به این نتیجه رسیدم كه

هشتاد و دو درصد مردان علاقه به داشتن رستوران و اداره آن دارند

Saturday, November 7, 2009

فرهنگ ناب ایرانی؟؟

داشتم در این سایت های ایرانی متاسفانه از روی اجبار میگشتم برای دانلود چیزی
با یه تبلیغ از نوع جدید مواجه شدم:
جدیدترین مستند فقر و فحشا
تصاویر دختری كه در حال مستی در پارتی دستگیر شده است
تصاویر دخترانی كه به علت فقر .......
بماند
بعد یه جوری ام هی چشمک میزد و تلاش داشت كه تو دل برو باشه
داشتم فکر میکردم كه به کجا داریم میریم؟
یعنی واقعا انقد این چیزا دیدنیه كه واسش تبلیغ کنین؟
یعنی هیچی دیگه نیس كه ببینین؟
یعنی اینطور بگم
یادم نمیاد آخرین بار کی بود كه با این فرهنگ ایرانی كه میگن حال کردم
فکر نمیکنم چیزی تهش مونده باشه

Friday, October 30, 2009

هنگامی كه اندوه من به دنیا آمد

این رو چند وقت بود كه میخواستم بنویسم و مطمئن هم نیستم كه کپی کردن عین متن کتاب در بلاگ کار درستی یا نه

اما براتون نوشتم.


هنگامی كه اندوه من به دنیا آمد از او پرستاری کردم و با مهر و ملاطفت نگاهش داشتم. اندوه من مانند همه چیزهای زنده بالا گرفت و نیرومند و زیبا شد، و سرشار از شادی های شگرف.

من و اندوهم به یکدیگر مهر می ورزیدم، و جهان گرداگردمان را هم دوست میداشتیم؛ زیرا كه اندوه، دل مهربانی داشت و دل من هم از اندوه مهربان شده بود.

هر گاه من و اندوهم با هم سخن میگفتیم، روزهامان پرواز می کرد و شبهامان آکنده از رویا بودند؛ زیرا كه اندوه زبان گویایی داشت و زبان من هم از اندوه گویا شد بود.

هرگاه من و اندوه با هم آواز میخواندیم، همسایگان ما کنار پنجره هاشان می نشستند و گوش میدادند زیرا آواز های ما مانند دریا ژرف بود و آهنگ هایمان پر از یاد های شگفت.

هرگاه من و اندوهم با هم راه می رفتیم مردمان ما را با چشمان نگران مینگریستند و با کلمات بسیار شیرین با هم نجوا میکردند. بودند کسانی كه از دیدن ما غبطه میخوردند، زیرا كه اندوه چیز گرانمایه ای بود و من از داشتن او سرافراز بودم.

ولی اندوه من مرد چنانچه همه چیزهای زنده می میرند، و من تنها مانده ام كه با خود سخن بگویم و با خود بیندیشم.

اکنون هرگاه سخن میگویم سخنانم به گوشم سنگین می آیند.

هرگاه آواز میخوانم همسایگانم برای شنیدن نمی آیند.

هر گاه هم در کوچه راه میروم کسی به من نگاه نمی کند.

فقط در خواب صداهایی می شنوم كه با دلسوزی می گویند: ببینید این مرد همانست كه اندوهش مرده است.


از کتاب دیوانه اثر جبران خلیل جبران


Thursday, October 22, 2009

stand, walk, run, jump, then leap high

dreaming needs dare; I have that.

By: me!

Wednesday, October 21, 2009

بیدار?

صبح بیدار می شی

دستتو می چرخونی تو رختخاب موبایل رو پیدا کنی زیر تخت پیداش می کنی

نه! هیچی.

به سقف نگا می کنی

اولی: هی صبحه ها

مطلقا هیچ پاسخی دریافت نمی کنه

چند دقیقه می گذره

دومی: بیداری؟؟ زنده ای؟

ها چشات تکون خورد

بازهم چند دقیقه می گذره، بالاخره پا می شی، وقتی داری صورتت می شوری

تو آینه خیره می شی، دنبال کی می گردی؟

میای صبحانه می خوری

می شینی پشت میز

با خودت می گی: ببینم داشتن با من صحبت می کردن؟ راجع به چی؟

Saturday, August 22, 2009

...و

- داشت شیشه ادکلن گوشه میز رو نگاه می کرد و به این فکر می کرد، که چطور جدار داخلی شیشه اون انقدر صاف و قرینه ساخته شده. چند لحظه ای گذشت، صندلی رو که روی 2 پایه عقبی خودش و دست راستش به حالت تعادل در آورده بود خارج کرد و به کمترین سطح انرژی پتانسیل گرانشی رسید ولی یادش نمی اومد آنتروپیش افزایش پیدا کرده یا نه

دوباره چشمش رو چرخوند رو کتابی که داشت می خوند، سه چهار خطی خوند، آهنگ گیتاری بود که نسخه با کلامش توش می خونه باور کن همیشه باور کن .....

با خودش فکر کرد این آهنگو اگه تو کافی شاپ داش کیا بذاریم خیلی توپ می شه همه اونایی که اونجا نشستن شعر آهنگ رو با خودشون زمزمه می کنن، ولی مشکل اینجاس که داش کیا فقط دوس داره که کافی شاپ داشته باشه هنوز "کاف"ش رو هم نداره!

: نکنه اونایی که می خونن فک کنن منظورت سه حرف از کافی شاپ بوده

- هنوز تو تا چند خط دیگه حق نداری حرف بزنی، یادته؟

دوباره به خوندنش ادامه داد...

“There is a host of plate bending element with various mixture of displacement and rotational freedoms but probably the most popular host has become 2D version of ….”

ساعت 6 صبح شده بود فکر کرد اگر تا 9 صبح بیدار باشه خیلی خوب می شه چون بعدش می نونه روز رو بخوابه و فرداشب رو بیدار باشه

به یادگاری های کنار میز نگاه کرد از1359/8/26 شروع می شد و بعدشم 1366/7/12 و تا همین آخریش که 1387/10/23 که هم اتاقی سابقش نوشته بود "یادگاری از فری" !! چرا اینا رو اینجا نوشتن؟ احتمالا به همون دلیل که من اینارو اینجا می نویسم.

آهنگ بی کلام دیگه ای پخش می شه که شعرشو با خودش زمزمه می کنه:

" دامن کشان ساقی می خواران مست و گیسو افشان از میان یاران می گریزد"

در مورد ترتیب مصرعهاش مطمئن نبود، برای خودش صحنه را مجسم کرد که ساقی - که من می دونم اتفاقا یه دختر سفید و بور عینکی تصورش کرده بود - با دامن درازی که داره رو زمین کشیده می شه و یه پارچ می دستشه یا شایدم یه بطریه کسی چه می دونه شاید اصلا تو 4 لیتری باشه؟؟ نه احمق جان تو یه بطری مینا کاری شده است و مث نقاشی های چهلستون داره رو شونه اش کوزه رو می بره. حالا می تونست لحظه ای که ساقی از میان یاران می گریخت رو تصور کنه ولی آخه چجوری گیسوهاش افشان می شد؟ چرا ساقی می گریزه؟ منظورم اینه که چرا همیشه داره می گریزه؟ چرا نمی گه گریخت؟ اینجوری خیالم راحته که رسیده به یه جایی...

به این نتیجه رسید که گاهی حواسش بخاطر آهنگ پرت می شه.

- خسته نباشی فقط گاهی؟ گاهی!!؟؟

: چیه؟ بعضی وقتها هم درس می خونم دیگه

- مردک 1 ساعته اینجا نشستی 3 خط خوندی!

: من حداقل یه کم درس خوندم. بهتر از توام که نشستی شر و ور می نویسی، ببینم آخرش می خای به کجا برسی؟ یعنی آخرش چی رو می خای بگی؟

خورشید طلوع کرده بود. یه نگاهی به ساعتش انداخت. خودکارو برداشت. خواست به نوشتن ادامه بده، با خودش فکر کرد چرا باید ادامه بده؟ اصلا یادش نبود چرا شروع کرد به نوشتن! چی رو می خواست بگه؟ اصلا می خواست به کجا برسه؟

خودکار هنوز تو دستش بود به کنار میز نگاه کرد خواست بنویسه یادگاری در تابستان 88. خودکارو گذاشت رو میز. ننوشت.