Monday, December 19, 2011

Sur le fil

Pain is that untold story of me, and yet I just mentioned it and it's not untold anymore.
It is merely a story now, which you just read it.




--------
Listen here!

Sunday, November 13, 2011

پیرتر که می‌شوی

من اول: در زندگی دردهایی هست که مثل
من دوم: خفه شو بابا زر نزن
من سوم: بخواب بابا سیکتیر

Tuesday, August 16, 2011

نامه‌های امروز

لباس مرتب تنش بود
روزنامه‌ها رو تا می‌کردو تو هوا می‌چرخوند و با انگشتش می‌گرفتش و خودش یه چرخ می‌زد
بعد روزنامه‌هه رو می‌ذاش رو بقیه روزنامه‌های تو دستش و لبش رو یه کم می‌داد جلوتر از بقیه
و یه جوری می‌اومد جلوت تعارفش می‌کرد که انگار داره بهترین مشروب فرانسه رو سرو می‌کنه
همین الان همین پایین بود
یه روز خواستید روزنامه بفروشید اینطوری بفروشید.

روزگاری‌ست که ما را نگران می‌داری

در نهایت همان که می‌ماند
همان نگاهت است که می‌خواند
همان یکی که داشت آواز سر می‌داد و رد می‌شد
حواس نگاهت به آوازش بود و ندید که چه بسیار ما که نگه داشتیمو گوش سپرده‌ایم به آواز نگاهت

Monday, June 13, 2011

آری شود ولی، به خون جگر شود

با کش به بعضی چیزها وصلم
هر چه بیشتر سعی کنم که دورتر برم ازش با سرعت بیشتری به وسطش پرتاب می‌شم

Wednesday, April 27, 2011

Tomorrow

Every day is a new day. It is better to be lucky. But I would rather be exact. Then when luck comes you are ready.
The Old Man and the Sea_Ernest Hemingway

Sunday, April 10, 2011

شاعرانگی روده‌ای

گاهی همون جزییات احمقانه‌اس که به خیال خود فراموش کرده‌ای خرت رو می‌گیرن
حالا می‌خواد نقش گلی روی ناخن باشه یا ژاکت زردی بر تن
که پس کی ما فراموش می‌کنیم
که عاقل می‌شوی ناگهان و می‌گویی این تو خودی که نمی‌خواهی بفراموشی
که بگیریم بکپیم بابا
توی دل به خود عاقل می‌گوییم سیک‌تیر بابا، از ته دل هم می‌گوییم
آنقدر از ته که حالمان جا می‌آید، مثل آروغ‌های سعید که روح را جلا می‌دهد
که ملال
که آخر کی تا حالا یک ترم تمام و شاید بیشتر شلوار بنفش می‌پوشه؟
که ما را چه می‌شود؟
که ملال