هنوز میشه ساعت ۱۱ و پانزده دقیقه شب یکشنبه یا یکشنبه شب؟ (نمیدانم همان که روزش یکشنبه بوده) از دانشگاه بیای بیرون و بری فروشگاه المیزان پنیر بخری و از فروشگاه الطیب نون پیتا بخری و ساعت ۱۱ و بیست و سه دقیقه سوار اتوبوس ۱۶۶ بشی و تمام مدت راه از شدت مه گرفتهگی جاده نگران باشی که راه رو اشتباه آمده باشی و یا ایستگاهت را رد کنی و آن چند قدم که از ایستگاه تا خانه میآی مه ساعت ۱۱ و ۵۵ شب رو تنفس کنی و لذت ببری و ۱۲ شب که به خانه میرسی ناراحت باشی که چراغها خاموش است و ۱۲ و ۳ دقیقه شب با قابلمه قرمهسبزی مواجه بشی
هنوز میشه پنیر رو تو یخچال گذشت و به هزار و یک موضوع برای ناراحت بودن و استرس داشتن و تنها بودن و چرا به مردم من ظلم میکنن و شاید نباید میآمدیم و شاید باید زودتر میآمدیم و امتحان داشتن فکر نکرد و یک بشقاب پلو قرمه سبزی خورد
این خیلی حقیقت دردناکیه که راننده کامیونِ بدون کامیون دیگه راننده کامیون نیست من واقعا دلم میخواد به این مساله پرداخته بشه باور کنید دردش از درد دوری یار و فراق و تنهایی کمتر نیس